برش هایی از خاطرات نوجوان رزمنده

اخرین کنکور

کنکور که دادیم امد در خانمان و گفت برویم.دستم را گرفت و برد .ثبت نام و بعد هم اعزام.توی منطقه وقتی پرسیدند کجا می خواهید بروید  زود گفت:تخریب . با ارنج ارام زدم به پهلویش .گفتم:چرا گفتی تخریب؟ گفت:اخه اینجا نزدیک تره

غواص کوچولو

بغض کرده بود .از بس گفته بودند :بچه است زخمی بشود اه و ناله می کند و عملیات را لو میدهد .شاید هم حق داشتند .نه اروند با کسی شوخی داشت نه عراقی ها .اگر عملیات لو می رفت غواص ها -که فقط یک چاقو داشتند -قتل عام می شدند. فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را موافقت کرد .توی گل و لای کنار اروند در ساحل فاو دراز کشیده بود .جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند .دهانش را هم پر از گل کرده بود که عملیات را لو ندهد.


زنده یاد قیصر امین پور

تو همچون غنچه های چیده بودی

که در پرپر شدن خندیده بودی

مگر راز حیات جاودان را

تو از(فهمیده )ها فهمیده بودی