ویژه نامه هفته دفاع مقدس

بوی پیراهن یوسف
جبهه ای ها دلتان دریایی
فصلی از دفترتان شیدایی
بوی پیراهن یوسف امد
اشتیاق پدری می باید
دستها را به دعا بردارید
سوز دل.چشم تری میباید
کعبه دیریست که میخانه شده
بار دیگر تبری میباید
من جنگ را دوست دارم
...وقتی خرمشهر ازاد شد تازه یاد گرفته بودی چهاردست و پا از این سو به ان سو بخزی .وقتی روی دوش بابا به بدرقه بسیجی ها میرفتی تازه فهمیده بودی که جایی ان دور دورها سربازان ایران با لباس های خاکی و تفنگ و کلاه اهنی. با سربازان بدی که تورا دوست ندارند می جنگند و نمی گذارند تا انها خانه تان را مال خودشان بکنند و اسباب بازیهایت را بگیرند .
وقتی میدیدی مادرت در گلزار شهدا بخاطر سربازانی که از جبهه برگشته بودند ولی بجای اینکه پیش پدر و مادرشا بروند روی دست مردم و درون جعبه های چوبی که با پارچه ای رنگی که بعدا فهمیدی به ان پرچم ایران میگویند گریه میکند نمیدانستی چرا مادرت ناراحت است .ان وقتی که دست در دست پدر و مادر در جشن ازاد سازی خرمشهر شرکت میکردی و به کیک کوچکی که در دستت بود گاز میزدی و می شنیدی امام گفتند :خرمشهر را خدا ازاد کرد .در افکار کودکانه ات سعی میکردی تجسم کنی خدا چگونه تفنگ به دست میگیرد و به جنگ صدام میرود.
مهرماه 66 که کلاس اول دبستانت شروع شد شبها را بخاطر بمباران و موشکباران در پناهگاه خانه تان که گوشه ای از زیر زمین بود می خوابیدی و شیطنتهای کودکانه ات و قایمباشکهای خنده داری که در ان فضای بسته با برادر کوچکت بازی میکردی را هم یادت هست .شبی که قرار بود فردا صبح کارنامه ثلث اولت را بگیری و از شور و شوق خوابت نمیبرد و در نیمه های شب با صدای انفجار شدیدی از خواب بیدار شدی را هم خوب بخاطر می اوری .ان صبحی را که همراه پدرت قبل از ایکه به مدرسه بروی و کارنامه ثلث اول کلاس اولت را بگیری به محل انفجار شب قبل رفتی و ویرانه های خاه ای را دیدی که موشک 9متری اسکاد عراق{که البته اسمش را سالها بعد فهمیدی} جز تلی از خاک و تیراهن هایی اویزان چیزی از ان برایش باقی نگذاشته بود را هم بخاطر می اوری.
هنوز هم به یاد می اوری صدای ضجه زن و مرد جوانی را که در زیر اوار زنده بودند و طلب کمک میکردند و تو به دست های کوچکت نگاهی انداختی و نمیدانستی که چه باید بکنی .هنوز جنب و جوش اتشنشانانی را به یاد داری که با ناامیدی در کوچه ای 4متری که موشکی 9متری ان را ویران کرده بود به دنبال راهی برای عبور می گشتند تا لااقل اتش خانه های دیگر را خاموش کنند و نمی توانستند.در راه مدرسه دیگر به کارنامه ات فکر نمی کردی ولی لحظه فکر ان موشک بزرگ که در خانه ای کوچک منفجر شده بود تو را ارام نمی گذاشت.
اری من جنگ را دوست دارم.
من جنگ را دوست دارم ولی نه بخاطر توپ و تانک و اسلحه اش.
من جنگ رادوست دارم ولی نه بخاطر ویرانی و اوارگی و ترس و وحشتش.
من جنگ را دوست دارم ولی نه به خاطر کشته و اسیر و معلول و مفقودانش .من جنگ را دوست دارم ولی نه بخاطر گرانی و احتکار و بازار سیاهش . من جنگ رادوست دارم ولی نه بخاطر انکه از ماهیتش لذت میبرم.
من جنگ رادوست دارم ولی نه بخاطر انکه بسیاری از منابع و ثروت کشورم را از میان برد.
اری من جنگ را دوست دارم.
من جنگ را دوست دارم بخاطر فرهنگش.
من جنگ را دوست دارم بخاطر چیزهایی که به ما اموخت .
من جنگ را دوست دارم بخاطر انکه به ما فهماند که ما میتوانیم .
من جنگ را دوست دارم بخاطر انکه به ما نشان داد با قناعت هم میتوان زندگی کرد.
من جنگ را دوست دارم بخاطر انکه کارزاری بود برای شناختن مرد از نامرد.
من جنگ را دوست دارم بخاطر انکه در ان برهه دوست و دشمنت را به خوبی می توانستی بشناسی.
من جنگ را دوست دارم چون با دیدن مردان جنگ میتوانم باور کنم که کسانی هم بودند که دیگران را مقدم می شمرند ............ حتی در نثار جان خویش.
شهیدی كه بر خاك میخفت